شهدای نیاک

شهدای نیاک

مرجع خبری و طراح نرم افزارهای مذهبی وزندگینامه شهدا وبیانات رهبری و دفاع مقدس
شهدای نیاک

شهدای نیاک

مرجع خبری و طراح نرم افزارهای مذهبی وزندگینامه شهدا وبیانات رهبری و دفاع مقدس

شهادت امام موسی کاظم ع

شهادت امام موسی کاظم ع



روز ۲۵ رجب سالروز شهادت مردى است که به قدرت مسلط زمانه‏اش «نه» گفت و تا به آنجا رفت که رژیم طاغوتى هارون براى ادامه حیات ننگین خویش همه عوامل و نیروهایش را به ستیزه با آن انسان آزاده زمان بسیج کرد.چرا که همین یک کلمه‏ى «نه» براى دستگاه فاسد هارون بسیار گران تمام شد.او نه گفت و تمام رزمندگان علوى در صفوف ایستاده در کنار او صف زدند و قیامها و نهضتها آغازیدند و در راه پیروزى حق بر باطل و حفظ حرمت و رسالت اسلام تا پاى جان و چوبه‏ى دار و سلولهاى زندان ایستادند و از خود حماسه‏هائى بجا نهادند که تا نابودى و از بین رفتن دستگاه جبار بنى العباس ادامه یافت و نام پیشواى آزادى بخش جهان اسلام را جاویدان ساخت و هنوز هم که چندین قرن از مبارزات امام میگذرد مردم آزادیخواه بدستگاه ستمگرى هارون با دیده نفرت و لعن مینگرند و مسببین و طراحان نقشه‏هاى ضد انسانى را شایسته‏ى نام انسانى نمیدانند.


بقیه مطالب وفایل های صوتی درادامه مطلب


اکنون باید دید عامل این طرح شیطانى و نقشه خائنانه چه بوده است؟
نفوذ معنوى، تفوق روحى، تبار والا، علم وافر، فضیلت بیکران، شخصیت ممتاز، تقوا و فضیلت، شهرت و اعتبار جمعى و مقام معنوى ارزنده‏ى امام (ع)، همه و همه صفات ویژه‏اى بودند که هارون و سردمداران خلافت عباسى از آن نصیبى نداشتند و این نوع برجستگى‏هاى فضیلت امام (ع) هر کدام بنوبت خود میتوانست موجب تحقیر شخصیت پوشالى هارون گردد و او میخواست با حبس و بازداشت امام عقده‏ها و حقارتهاى خود را جبران نماید و التیام بخشد غافل از آنکه این نوع شکنجه‏ها روز بروز بر مقبولیت و محبوبیت امام مى‏افزود ومبغوضیت و عامل شکست و سقوط هارون را فراهم میساخت.
هارون و دیگر ستمگران ماده‏گرا نمیتوانند درک کنند که شهادت در راه خدا و ایثار خون در راه پیشرفت آرمانهاى والاى اسلامى عالیترین هدف مردان خدا است که نمونه‏ى مجاهدین حقیقى و پیشروان معصوم قافله انسانیت میباشند اگر دیگران با لیت و لعل و با آرزو و امید در عشق به شهادت زندگى میکنند آنان در متن برنامه زندگى روزانه خود شهادت را گنجانده‏اند و بشهادت افتخار میکنند که نصیب آنان گردد چون شهادت آنان بعنوان الگو سمبل، جانبازى و نثار خون را بر دیگر رهروان حقیقت و عدالت گوارا و مطبوع میسازد و شهد پر ارزش آنرا در کام آنان شیرین‏تر و گواراتر میسازد.
زندگى پر مجاهده و پر تلاش قهرمان گفتار ما یکى از آن نمونه‏هاى با ارزش و روشن این فداکاریها و جانبازیها است.
در سال ۱۷۹ بود که هارون پس از گذراندن مراسم حج بنا بر پاره‏اى از سعایتها و گزارشهائى که درباره فعالیت روحانى امام (ع) باو رسانده بودند او را از مدینه تبعید کرد و زندانى و بازداشت نمود ولى زندانهاى مکرر و متوالى هارون نتوانست موسى بن جعفر (ع) را از بازگوئى حقیقت باز دارد و او را مطیع و فرمانبردار گوش و زبان بسته هارون سازد یکبار او را در بصره پیش عیسى بن جعفر برادر زبیده فرماندار شهر بازداشت نمود و سپس پیش فضل بن ربیع یکى از آجودانهاى مخصوص خود و دیگر بار نزد فضل بن یحیى و آخرین بار در زندان سندى بن شاهک محبوس ساخت که تنها مدت زندان او بیش از چهار سال تمام طول کشید که توام با شکنجه و ناملایمات روحى و جسمى بوده است.
گفتار صاحب ارشاد:
در ارشاد آمده است هنگامى که هارون در مسافرت حج خود وارد مدینه گشت امام با جمعى از اشراف مدینه به استقبال و دیدار او شتافتند پس از مراجعت از دیدار او، امام (ع) به مسجد رسول الله (ص) برگشت‏هنگامیکه هارون به زیارت قبر رسول خدا (ص) شتافت در ضمن سخنان خود خطاب به قبر رسول خدا (ص) اینچنین گفت:
«یا رسول الله انى اعتذر الیک من شیئى اریدان افعله اریدان احبس موسى بن جعفر فانه یرید التشتت بین امتک و سفک دمائها» .
اى پیامبر خدا! من در یک مورد از شما عذرخواهى دارم و آن دستگیرى فرزندت موسى بن جعفر است او میخواهد میان مسلمانان اختلاف کلمه بیفتد که منجر به خونریزى آنان گردد.
پس از زیارت تنزیه و تبرئه! که مرسوم ستمگران است دستور داد امام (ع) را در مسجد رسول الله (ص) دستگیر سازند و بحضور هارون آوردند او را به بند زنجیر کشاندند و در محملى ترتیب دادند که روى استرى نهاده بودند جمعى را با یکى از آن محملها روانه بصره و جمعى دیگر را روانه کوفه کردند و هدف او از این طرح گم کردن رد پا بود.
بدین ترتیب امام را به بصره وارد ساختند و از آن تاریخ بمدت یکسال تمام تحت نظر او بود .
امام همیشه در حال نماز میگفت:
خدایا من همیشه فراغت بر عبادت را از تو مسئلت میداشتم بر این توفیق شکر گزارم.
هارون نامه‏اى درباره نقشه قتل امام (ع) به عیسى بن جعفر نوشت.او با خواص خود در این‏باره به شور و تبادل نظر پرداخت همگان او را از این عمل بر حذر داشتند و از مسئولیت بزرگ این اقدام هشدار دادند تا اینکه عیسى در پاسخ نامه‏ى هارون چنین نوشت:
«مدت حبس و بازداشت موسى بن جعفر به درازا کشید و من در این مدت طولانى او را با وسایل گوناگون امتحان کرده‏ام گاهى جاسوسانى تحت عناوین گوناگون بعنوان آگاهى و اطلاع از مضمون دعاها و گفتارها و مناجاتهاى او با او همنشین ساخته‏ام همگى گزارش داده‏اند که او فردیست که هرگز از دعا و عبادت خدا خسته نمیشود و همیشه مشغول‏انجام او امر الهى است و تا کنون هرگز گزارشى بمن نرسیده است او در دعا و نیایش خود بر ضد تو یا من دعائى بکند و نفرینى بنماید تمام ادعیه و درخواستهاى او طلب مغفرت و آمرزش است و درخواست اصلاح عمومى وضع مردم...
اگر شما دستور بدهید شخص دیگرى او را از من به پذیرد بهتر و مناسبت‏تر خواهد بود وگرنه من نمیتوانم او را بیشتر از این نگهدارم او را آزاد خواهم ساخت چون حقیقت اینست که من از نگهدارى ایشان در رنج و تعب بیحد بسر میبرم و وجدانا ناراحت و متاثرم.» (۱)
انتقال به بغداد
هارون با دریافت نامه عیسى بن جعفر دستور داد امام را از بصره به بغداد منتقل سازند و تحت نظر مخصوص خود قرار دهند از این رو او را به یکى از آجودانهاى خاص خود بنام «فضل بن یحیى» سپرد تا مراقبت لازم از ایشان بعمل آورند.
فضل او را در یکى از اطاقهاى منزل خود جا داد و افراد خاصى بعنوان بررسى حالات روحى او و جاسوسى و گزارش کار او تعیین نمود تا در کردار و اعمال او دقت و کنجکاوى بیشترى بعمل آورند.
امام مشغول عبادت و اطاعت الهى بود اغلب روزها را روزه دار و شبها را تا صبح به تهجد و شب زنده‏دارى مشغول بود و هرگز از عبادت و راز و نیاز لحظه‏اى غفلت نداشت فضل نیز با مشاهده این اعمال و رفتار از وجدان خود شرمنده و متاثر شد و نتوانست در مبارزه با خواست‏هاى وجدان بیش از حد اصرار ورزد و از اینرو در زندگى امام توسعه داد و در تعظیم و تکریم و احترام و جلب رضایت او کوشید.
هارون در منطقه «رقه» بسر میبرد که گزارش محبتها و احترامات فضل را بر او رساندند او از این عمل فضل ناراحت شد و گفت باوبنویسند:
«این عمل تو بسیار ناگوار است تو ماموریت دارى که با رسیدن نامه او را بقتل برسانى» فضل نامه را خواند ولى از اجراى دستور آن سرپیچى نمود.
خبر استنکاف فضل به هارون رسید او در نامه دیگرى به عباس بن محمد نوشت و در آن نامه متذکر شده بود شما از وضع عمومى موسى بن جعفر (ع) بررسى دقیق بعمل آورید و اگر در رفاهیت و آسایش بسر میبرد او را از فضل بن یحیى تحویل بگیرید.»
و در نامه دیگرى به سندى بن شاهک که در پستى و فرومایگى مانند نداشت نوشت که با رسیدن نامه از اوامر و دستورهاى عباس بن محمد امتثال کامل نماید.
نامه رسان هر دو نامه را بمحل خود رساند و دستگاه جاسوسى هارون به فعالیت افتاد و حقیقت را فاش ساخت و دستور صادر شد که فضل بن یحیى احضار گردد او را در حضور سندى عریان ساختند و صد تازیانه بر بدن عریان او زدند و جریان را به هارون نوشتند.هارون در ملاء عمومى اظهار داشت که فضل از اطاعت خلیفه سرپیچى نموده است و او را مورد لعن و تنفر علنى قرار داد و گفت:
«من او را لعن میکنم شما هم او را لعن کنید.»
مردم ناآگاه و غافل همگى با هارون همصدا شدند این خبر به گوش یحیى بن خالد رسید فورا بحضور خلیفه شتافت و در مورد فضل به شفاعت پرداخت و اظهار نمود:
او هنوز جوان است و تجربه کافى ندارد.
من ماموریت او را با کمال میل مى‏پذیرم و رضایت خاطر شما را فراهم میسازم.
هارون خوشحال گردید و از کوتاهى و قصور فضل گذشت و بمردم اعلام نمود فضل در یک مورد مرتکب مخالفت و سرپیچى شده بود ولى‏او توبه کرد ـ من او را عفو کردم شما هم او را مورد عفو قرار دهید.
آن زبان بسته‏ها! همگى گفتند ما دوستان کسى هستیم که شما که خلیفه هستید او را دوست داشته باشید و دشمنان کسى هستیم که شما دشمن میدارید!
یحیى بن خالد با جمعى از ماموران عالیرتبه از «رقه» بطرف بغداد رهسپار گشت مردم به استقبال او شتافتند و از هر طرف دور او را گرفتند و در مورد مسافرت او ـ پرسشها کردند.او براى رد گم کردن گفت:
من براى تعدیل مالیات و نظارت بر امور کارگران خلیفه آمده‏ام و چند روز اول هم باین قبیل امور اشتغال ورزید!
ولى پس از چند روز سندى بن شاهک را بحضور خود خواست و دستور مخصوص هارون را در مورد قتل امام موسى بن جعفر (ع) باو اعلام نمود و او هم پذیرفت.
در یکى از وعده‏هاى غذا زهرى در طعام او وارد ساخت و به حضرت خوراند و برخى معتقدند که زهر را در خرما قرار داد و بهر صورت که باشد امام در اثر مسمومیت، دچار تب شدیدى گردید که فقط سه روز زنده ماند.در روز سوم، رهبر و امام معصوم مسلمانان جان به جان آفرین تسلیم نمود و در راه تبلیغ احکام خدا به فیض عظیم شهادت نائل گردید. (۲) صورت جلسه قلابى:
پس از شهادت امام (ع) که در اثر مسمومیت صورت گرفته بود سندى چند تن از روحانى نمایان دربارى را که در جمع آنان «هیثم بن عدى» نیز بود وعده اى از ریش سفیدان معتمد بغداد ! و جمعى از ارتشیان و سرداران را بر سر جنازه‏ى امام حاضر ساخت تا آنها نبودن اثر جراحت یا خفگى و مسمومیت و دیگر علائم و آثار جنحه و جنایت را تصدیق و گواهى نمایند و برگى را امضاء نمایند که او با اجل طبیعى از دنیا رفته است آن معتمدان محلى همگى گواهى خود را در پائین ورقه به ثبت رساندند که موسى بن جعفر (ع) با اجل طبیعى خود از دنیا رفته است.
سپس تابوت را روى پل بغداد نهاده بعنوان رفع تهمت و ننگ و نکبت از خود در میان مردم اعلام داشتند که همگان بیایند و مشاهده و داورى کنند که موسى بن جعفر (ع) با اجل طبیعى خود از دنیا رفته است. (۳)
________________________
۱ ـ ارشاد مفید ص ۲۵۱ نجف ـ نور الابصار شبلنجى ص ۱۰۴ ـ اسعاف الراعبین ص ۱۴۸
۲ ـ داستان مسمومیت امام را از مورخین اهل سنت ـ علامه ابن صباغى در الفصول المهمه ص ۲۲۰ شبلنجى در نور الابصار ص ۴۹۱ ابن صباغ مالکى در اسعاف الراغبین ص ۱۴۸ ابن حجر هیثمى در الصواعق المحرقه ص ۱۹۱ سید عبد الغفار الغفار در ائمه الهدى ص ۱۱۱ ـ و مسعودى الذهب ج ۳ ص ۳۶۵ نقل نموده‏اند در آن کتاب چنین افزوده شده است موسى بن جعفر در پانزدهمین سال حکومت هارون در سن ۵۴ سالگى در بغداد بصورت مسمومیت درگذشت.
۳ ـ ارشاد مفید ص ۲۸۲ ـ او در پایان میافزاید ـ میگویند ـ شاید علت اینکه بدن امام را روى جسر نهادند بر این اصل بوده باشد که جمعى از شیعیان در مورد امام عقیده داشتند که او همان قائم منتظر است و حبس طولانى امام آن عقیده را مستحکم‏تر نموده و میگفتند این حبس طولانى، غیبت قائم است، یحیى بن خالد از این نظر دستور داد ـ میان مردم اعلام کنند که این همان بدین موسى بن جعفر است که رافضیان میپندارند او همان قائم منتظر است که نمیمیرد و همگان نگاه کردند و شهادت دادند.

حقیقت مطلب هر چه باشد امام در اثر مقابله با ستمگرى‏ها و دیکتاتورى هارون به شهادت رسید و اهانتى را که هارون در حق امام مرتکب گردید صفحات ـ تاریخ را سیاه کرده است


************************************************************



شهادت امام کاظم علیه السلام ١٣٨٩

حاج محمود کریمی

ترتیب زمان حجم دانلود پخش
۱ ۰۰:۰۸:۳۷ ۲.۹۶ MB دانلود
۲ ۰۰:۰۳:۳۶ ۱.۰۳ MB دانلود
۳ ۰۰:۰۷:۵۴ ۲.۲۶ MB دانلود
۴ ۰۰:۰۶:۱۶ ۱.۷۹ MB دانلود
۵ ۰۰:۰۶:۵۸ ۲.۰ MB دانلود
۶ ۰۰:۰۸:۳۴ ۲.۹۵ MB دانلود
۷ ۰۰:۰۳:۳۸ ۱.۲۵ MB دانلود



*********************************************************

فضائل امام موسی کاظم ع


پیشوایان معصوم (ع) هر کدام بنوبت خود منبع فضایل و مناقب و آموزگاران واقعی فضیلت و شرف و اصول انسانیت هستند.آنان پایه گذاران تمدن واقعی و پی افکنان اصول معاشرت و روابط اجتماعی صحیح و سالم میباشند.همگان از یک نور سرچشمه گرفته‏اند و در یک مکتب تربیتی الهی پرورش یافته‏اند و رو بیک سور و یک هدف گام برمی‏دارند و غایت و هدف از زندگی آنان تحکیم مبانی انسانی و تشیید اصول الهی و آسمانی است.پس ذکر فضیلت ویژه بهر کدام از پیشوایان معصوم (ع) به آن معنی نیست که آن دیگران فاقد آن فضیلت یا عاری از آن صفت بوده‏اند بلکه بمقتضای عصر و باقتضای شرایط تبلیغ و امر بمعروف و آمادگی فکری مردم هر دوره، باعث ظهور بیشتر پاره‏ای از فضایل و مناقب خاص گردیده است که در دورانهای دیگر آن ویژگیها زمینه و اقتضای نداشته است.
بعنوان نمونه میتوان به شجاعت علی (ع) و فرزندان ارجمندش امام حسن (ع) و امام حسین (ع) اشاره نمود، آنان عصر پیامبر اسلام را درک کردند و با کفار و مشرکین و دشمنان و مارقین و قاسطین و ناکثین روبرو گشتند و برخورد آنان با شمشیر و صحنه‏های جنگ و ستیزه بوده است از آن رو ظهور شجاعت و صلابت و روح سلحشوری و جهاد در آنان بیشتر از دیگر فضائل به ثبت رسیده است تا دیگر پیشوایان معصوم (ع) .
از اینرو صفات و فضائلی که اکنون در این بخش می‏آوریم در دیگر پیشوایان هم وجود داشته است.
علم و دانش او
خاندان عصمت و طهارت از پایه گذاران علوم و دانشتهای حقیقی
بشر بشمار می‏آیند که با روشنگریها و راهنمائیهای خود که همه از روی علم و حکمت و جهان بینی عمیق معنوی و فکری بوده است تاریکیها و اوهام را زائل ساخته‏اند و اجتماع را بسوی حقیقت معارف و مکارم واقعیت و درستی‏ها و مفاهیم اصیل معاریف بشری رهنمون گشته‏اند.
یادگارهای علمی و فکری امام موسی بن جعفر (ع) که در محتویات کتابهای حدیث و فقه و کلام و تفسیر ثبت گردیده است یکی از بهترین و غنی‏ترین میراثهای علمی است که اصول زندگی و روشهای تربیتی و معارف ماوراء الطبیعه را با محکمترین و استوارترین بیانها در اختیار پویندگان آن معارف قرار میدهد و اسرار آفرینش را با عالیترین بیانات توضیح میدهد که امروز علم با آنهمه پیشرفت و ترقی فراتر از آن گام ننهاده است.
صدر المتألهین ـ در شرح و تقریط حدیث شریف عقل که امام (ع) بیکی از یاران خود بنام «هشام بن حکم» القاء فرموده است چنین مینویسد:
«این حدیث عقل در برگیرنده بزرگترین مشخصات و ویژگیهای عقل است که در محتویات خود معارف عالیه‏ای از قرآن مجید را دارد این حدیث شریف محتوی معارف پر ارج الهی است که همانند آنرا در چندین مجلد از کتاب‏های عرفا و دانشمندان صاحب نظر نمیتوان پیدا نمود جامعیت حدیث از آن نظر است که اشاراتی به علم ماوراء الطبیعت فلکیات، روان‏شناسی، اخلاق، سیاست مدنی، تربیتی و و دارد و از نظر مواعظ و پند و اندرز و توجیه به نشاءه آخرت سرشار و غنی است» (۱)
رهبر فکری و معنوی:
امام موسی بن جعفر (ع) بعد از رحلت پدر عالیقدرش اداره کننده فکری و علمی دانشگاه وسیع و بزرگی بود که از پدر به میراث باقیمانده بود.دانشگاهی که مدیریت علمی آن بعهده امام واگذار گردید در حال توسعه و گسترش و دربر گیرنده هزاران دانشجو و استاد بود که در کلاسهای مختلف آن از مکتب پر فیض امام صادق (ع) دانش آموخته و اکنون در طی مدارج عالیتری از دانش و فضیلت بودند.
گروههای متعددی از متکلمین و فقها، و فلاسفه و محدثین و مفسرین و ریاضیون و مورخین، و رجالیون و ادبا و شعرا و دیگر طبقات مختلف علمی اکنون متوجه مقام علمی الهی امام موسی بن جعفر گردیده‏اند و از کمالات و فضائل و دانش بی پایان او استفاضه مینمایند.و گرد شمع وجود او را فرا گرفته‏اند تا مبانی مکتب فکری و علمی اسلامی را غنی‏تر و پربارتر سازند و نور درخشان اسلامی را روشن‏تر و تابان‏تر نمایند.امام موسی بن جعفر (ع) دانشمندترین و با فضیلت‏ترین مردم عصر خود بود و علم و دانش او همانند انبیاء و رجال الهی از منبع پر فیض الهام و کرامت الهی سرچشمه گرفته بود و در مکتب تربیتی خاندان رسالت و طهارت تکمیل و سرشار گردیده بود.امام صادق (ع) در تصدیق دانش و آگاهیهای علمی او میفرماید :
فرزندم موسی به حدی آمادگی علمی دارد که اگر از تمام محتویات قرآن از او پرسش نمائی با دانش و علم کافی که دارد به تو پاسخ قانع کننده‏ای میدهد.او کانون حکمت، فهم، معرفت و اندیشه است.
در وسعت و تبحر علمی او کافی است که در نظر آوریم که دانشمندان و محدثین در فنون مختلف اسلامی از وی حقایقی نقل کرده‏اند که کتبها و دفاتر خود را با آنها پر ساخته‏اند بحدی که آن حضرت با لقب «عالم» شهرت یافته است.
دانشمند عصر
عصر زندگی امام از نقطه نظر علم و دانش، یکی از درخشان‏ترین اعصار اسلامی بوده است، دانش و هنرهای گوناگون در آن عصر پا بر پلکان اعتلاء نهاده بود.عصر طلائی دانشها و هنرهای ظریف در دنیای اسلام آغاز گشته بود در یک چنین عصری مشعشع که دیوانها و کتابهای دانشمندان ایران، یونان و هند بزبان تازی ترجمه میشد و فلسفه و ادبیات و دیگر شاخه‏های علوم آنروزی در اوج اعتلای نسبی خود بود پیشوای هفتم ما را در محافل علمی دانشمندان و مجامع بحث و گفتگو و مناظره عالم و دانشمند می‏نامیدند تا آنجا که این عنوان در شمار القاب آنحضرت در آمده بود و این موضوع خود میرساند که وجهه علمی و تبرز فکری او در میان ناباوران امامت نیز پذیرفته شده بود.
گفتار شیخ مفید:
«او که یکی از پیشگامان علم حدیث و فقه و تاریخ در قرن چهارم میباشد در کتاب خود مینویسد : روایات متعدد و فراوانی در زمینه‏های مختلف علمی از وجود امام ابو الحسن (ع) روایت گردیده است که نشان میدهد او فقیه‏ترین و دانشمندترین فرد روزگار خود بوده است» (۲)
_____________________________
۱ ـ صدر المتالهین یکی از مفاخر فلاسفه و دانشمندان عصر اخیر است که در فلسفه و معارف حکمت و کلام کم نظیر است.کتاب اسفار و شرح اصول کافی و شواهد الربوبیه و تفسیر برخی از آیات قرآن از آثار اوست و مهمتر از آن، پایه گذاری یک مکتب فلسفی و فکری است که هنوز هم پیروان فراوان دارد او در سال ۱۰۵۰ در سفر حج در بصره به رحمت ایزدی پیوست.

۲ ـ ارشاد مفید ص ۲۷۲



*******************************************************


احادیث منتخب امام موسی کاظم (علیه السلام )


۱- قالَ الإمام موسى بن جعفر الکاظم (علیه السلام) : وَجَدْتُ عِلْمَ النّاسِ فى أرْبَع: أَوَّلُها أنْ تَعْرِفَ رَبَّکَ، وَالثّانِیَهُ أنْ تَعْرِفَ ما صَنَعَ بِکَ، وَالثّالِثَهُ أنْ تَعْرِفَ ما أرادَ مِنْکَ، وَالرّبِعَهُ أنْ تَعْرِفَ ما یُخْرِجُکَ عَنْ دینِکَ.([۱])
حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام) فرمود: تمام علم مردم را در چهار مورد شناسائى کرده ام:
اوّلین آن ها این که پروردگار و آفریدگار خود را بشناسى و نسبت به او شناخت پیدا کنى.
دوّم، این که بفهمى که از براى وجود تو و نیز براى بقاء حیات تو چه کارها و تلاش هائى صورت گرفته است.
سوّم، بدانى که براى چه آفریده شده اى و منظور چه بوده است.
چهارم، معرفت پیدا کنى به آن چیزهائى که سبب مى شود از دین و اعتقادات خود منحرف شوى (یعنى راه خوشبختى و بدبختى خود را بشناسى و در جامعه چشم و گوش بسته حرکت نکنى).
۲- قالَ(علیه السلام) : ما مِنْ بَلاء یَنْزِلُ عَلى عَبْد مُؤْمِن فَیُلْهِمُهُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الدُّعاءَ إِلاّ کانَ کَشْفُ ذلِکَ الْبَلاءِ وَشیکاً، وَ ما مِنْ بَلاء یَنْزِلُ عَلى عَبْد مُؤْمِن فَیُمْسِکُ عَنِ الدُّعاءِ إلاّ کانَ ذلِکَ الْبَلاءُ طَویلاً، فَإذا نَزَلَ الْبَلاءُ فَعَلَیْکُمْ بِالدُّعاءِ وَ التَّضَرُّعِ إلَى اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.([۲])
فرمود: نیست بلائى که بر مؤمن وارد شود مگر آن که به وسبله دعا سریع بر طرف مى گردد; و چنانچه دعا نکند طولانى خواهد، پس هنگامى مصیتى و بلائى وارد شد، به درگاه خداوند دعا و تضرّع کنید
۳- قالَ(علیه السلام) : لَیْسَ مِنْ دَواء إلاّ وَ هُوَ یُهَیِّجُ داءً، وَ لَیْسَ شَیْءٌ فِی الْبَدَنِ أنْفَعَ مِنْ إمْسَاکِ الْیَدِ إلاّ عَمّا یَحْتاجُ إلَیْهِ.([۳])
فرمود: هیچ داروئى نیست مگر آن که در اثر عوارض جنبى آن دردى دیگر را تهییج و تحریک مى نماید; و هیچ درمانى بهتر و سود مندتر از امساک و خوددارى نیست مگر در حال نیاز و ضرورت.
۴- قالَ(علیه السلام): رَحِمَ اللهُ عَبْداً تَفَقَّهَ، عَرَفَ النّاسَ وَلایَعْرِفُونَهُ.([۴])
فرمود: خداوند متعال رحمت کند بنده اى را که در مسائل دینى تفقه و تحقیق نماید (فقیه و عالم باشد) و نسبت به مردم شناخت پیدا کند، گرچه مردم او را نشناسند و قدر و منزلت او را ندانند.
۵- قالَ (علیه السلام) : إنَّ أهْلَ الاْرْضِ مَرْحُومُونَ ما یَخافُونَ، وَ أدُّوا الاْمانَهَ، وَ عَمِلُوا بِالْحَقِّ.([۵])
فرمود: اهل زمین مورد رحمت - و برکت الهى - هستند، مادامى که خوف و ترس - از گناه و معصیت داشته باشند -، اداى امانت نمایند و حقّ را دریابند و مورد عمل قرار دهند.
۶- قالَ (علیه السلام) : بِئْسَ الْعَبْدُ یَکُونُ ذاوَجْهَیْنِ وَ ذالِسانَیْنِ.([۶])
فرمود: بد شخصى است آن که داراى دو چهره و دو زبان مى باشد، - که در پیش رو چیزى گوید و پشت سر چیز دیگر -.
۷- قال (علیه السلام) : مَنِ اسْتَشارَ لَمْ یَعْدِمْ عِنْدَ الصَّوابِ مادِحاً، وَ عِنْدَالْخَطإ عاذِراً.([۷])
فرمود: کسى که در امور زندگى خود ـ با اهل معرفت ـ مشورت کند، چنانچه درست و صحیح عمل کرده باشد مورد تعریف و تمجید قرار مى گیرد و اگر خطا و اشتباه کند عذرش پذیرفته است.
۸- قالَ (علیه السلام) : مَنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ مِنْ نَفْسِهِ واعِظٌ تَمَکَّنَ مِنْهُ عَدُوُّهُ ـ یعنی الشّیطان ـ.([۸])
فرمود: هر کسى عقل و تدبیرش را مورد استفاده قرار ندهد، دشمنش - یعنى; شیاطین إنسى و جنّى و نیز هواهاى نفسانى - به راحتى او را مى فریبند و منحرف مى شود.
۹- قالَ (علیه السلام): ما قُسِّمَ بَیْنَ الْعِبادِ أفْضَلُ مِنَ الْعَقْلِ، نَوْمُ الْعاقِلِ أفْضَلُ مِنْ سَهَرِالْجاهِلِ.([۹])
فرمود: چیزى با فضیلت تر و بهتر از عقل، بین بندگان توزیع نشده است، (تا جائى که) خواب عاقل - هوشمند - افضل و بهتر از شب زنده دارى جاهل بى خرد است.
۱۰- قالَ (علیه السلام) : لا تَدْخُلُوا الْحَمّامَ عَلَى الرّیقِ، وَ لا تَدْخُلُوهُ حَتّى تُطْعِمُوا شَیْئاً.([۱۰])
فرمود: بعد از صبحانه، بدون فاصله حمّام نروید; همچنین سعى شود با معده خالى داخل حمام نروید، بلکه حتّى الامکان قبل از رفتن به حمّام قدرى غذا بخورید.
۱۱- قالَ (علیه السلام) : اِیّاکَ وَ الْمِزاحَ، فَاِنَّهُ یَذْهَبُ بِنُورِ ایمانِکَ، وَ یَسْتَخِفُّ مُرُوَّتَکَ.([۱۱])
فرمود: بر حذر باش از شوخى و مزاح ـ بى جا ـ چون که نور ایمان را از بین مى برد و جوانمردى و آبرو را سبک و بى اهمیّت مى گرداند.
۱۲- قالَ (علیه السلام) : اللَّحْمُ یُنْبِتُ اللَّحْمَ، وَالسَّمَکُ یُذیبُ الْجَسَدَ.([۱۲])
فرمود: خوردن گوشت، موجب روئیدن گوشت در بدن و فربهى آن مى گردد; ولى خوردن ماهى، گوشت بدن را آب و جسم را لاغر مى گرداند.
۱۳- قالَ (علیه السلام) : مَنْ صَدَقَ لِسانُهُ زَکى عَمَلُهُ، وَ مَنْ حَسُنَتْ نیَّتُهُ زیدَ فى رِزْقِهِ، وَ مَنْ حَسُنَ بِرُّهُ بِإخْوانِهِ وَ أهْلِهِ مُدَّ فى عُمْرِهِ.([۱۳])
فرمود: هر که زبانش صادق باشد اعمالش تزکیه است، هر که فکر و نیّتش نیک باشد در روزیش توسعه خواهد بود، هر که به دوستان و آشنایانش نیکى و احسان کند، عمرش طولانى خواهد شد.
۱۴- قالَ (علیه السلام) : اِذا ماتَ الْمُؤْمِنُ بَکَتْ عَلَیْهِ الْمَلائِکَهُ وَ بُقاعُ الاَْرضِ.([۱۴])
فرمود: زمانى که مؤمن بمیرد، ملائکه و ممتازترین قسمتهای زمین براى او گریه مى کنند.
۱۵- قالَ (علیه السلام) : الْمُؤْمِنُ بِعَرْضِ کُلِّ خَیْر، لَوْ قُطِّعَ أنْمِلَهً أنْمِلَهً کانَ خَیْراً لَهُ، وَ لَوْ وَلّى شَرْقَها وَ غَرْبَها کانَ خَیْراً لَهُ.([۱۵])
فرمود: مؤمن (همیشه، در همه حالات) در معرض خیر و سعادت خواهد بود، چنانچه (در سختى قرار گیرد و) بندهاى بدنش قطعه قطعه گردد برایش خیر و خوشبختى است; و اگر هم تمام شرق و غرب دنیا در اختیارش قرار گیرد، نیز برایش خیر و سعادت است.
۱۶- قالَ(علیه السلام): مَنْ اَرادَ أنْ یَکُونَ أقْوىَ النّاسِ فَلْیَتَوَکَّلْ علَى اللّهِ.([۱۶])
فرمود: هرکس بخواهد (در هر جهتى) قوى ترینِ مردم باشد باید توکّل در همه امور، بر خداوند سبحان نماید.
۱۷- قالَ (علیه السلام) : أداءُ الاْمانَهِ وَ الصِّدقُ یَجْلِبانِ الرِّزْقَ، وَ الْخِیانَهُ وَ الْکِذْبُ یَجْلِبانِ الْفَقْرَ وَ النِّفاقَ.([۱۷])
فرمود: امانت دارى و راست گوئى، هر دو موجب توسعه روزى مى شوند; ولیکن خیانت در امانت و دروغ گوئى موجب فلاکت و بیچارگى و سبب تیرگى دل مى باشد.
۱۸- قالَ (علیه السلام) : أبْلِغْ خَیْراً وَ قُلْ خَیْراً وَ لا تَکُنْ إمَّعَه.([۱۸])
فرمود: نسبت به هم نوع خود خیر و نیکى داشته باش، و سخن خوب و مفید بگو، و خود را تابع بى تفاوت و بى مسئولیّت قرار مده.
۱۹- قالَ (علیه السلام) : تَفَقَّهُوا فى دینَ اللهِ، فَاِنَّ الْفِقْهَ مِفْتاحُ الْبَصیرَهِ، وَ تَمامُ الْعِبادَهِ، وَ السَّبَبُ اِلَى الْمَنازِلِ الرَفیعَهِ وَ الرُّتَبِ الْجَلیلَهِ فِى الدّینِ وَ الدّنیا.([۱۹])
فرمود: مسائل و احکام اعتقادى و عملى دین را فرا گیرید، چون که شناخت احکام و معرفت نسبت به دستورات خداوند، کلید بینائى و بینش و اندیشه مى باشد و موجب تمامیّت کمال عبادات و اعمال مى گردد; و راه به سوى مقامات و منازل بلندمرتبه دنیا و آخرت است.
۲۰- قالَ (علیه السلام) : فَضْلُ الْفَقیهِ عَلَى العابِدِ کَفَضْلِ الشَّمْسِ عَلَى الْکَواکِبِ، وَ مَنْ لَمْ یَتَفَقَّهْ فى دینِهِ لَمْ یَرْضَ اللّهُ لَهُ عَمَلاً.
وَ قالَ (علیه السلام) : عَظِّمِ العالِمَ لِعِلْمِهِ وَدَعْ مُنازَعَتَهُ، وَ صَغِّرِالْجاهِلَ لِجَهْلِهِ وَلاتَطْرُدْهُ وَلکِنْ قَرِّبْهُ وَ عَلِّمْهُ. ([۲۰])
فرمود: ارزش و فضیلت فقیه بر عابد همانند فضیلت خورشید بر ستاره ها است; و کسى که در امور دین فقیه و عارف نباشد، خداوند نسبت به اعمال او راضى نخواهد بود.
و نیز فرمود: عالم را به جهت عملش تعظیم و احترام کن و با او منازعه منما، و اعتنائى به جاهل مکن ولى طردش هم نگردان، بلکه او را جذب نما و آنچه نمى داند تعلیمش بده.
۲۱- قالَ (علیه السلام) : دَخَلْتُ إلَیْهِ، فَقالَ: لا تَسْتَغْنی شیعَتُنا عَنْ أرْبَع: خُمْرَه یُصَلِّی عَلَیْها، وَ خاتَم یَتَخَتَّمُ بِهِ، وَ سِواک یَسْتاکُ بِهِ، وَ سُبْحَه مِنْ طینِ قَبْرِ أبی عَبْدِ اللّهِ ع فیها ثَلاثٌ وَ ثَلاثُونَ حَبَّهً، مَتى قَلَّبَهَا ذاکِراً لِلّهِ کُتِبَ لَهُ بِکُلِّ حَبَّه أرْبَعُونَ حَسَنَهً، وَ إذا قَلَّبَها ساهِیاً یَعْبَثُ بِها کُتِبَ لَهُ عِشْرُونَ حَسَنَهً.([۲۱])
فرمود: شیعیان و دوستان ما (در هر حال و در هر کجاکه باشند) از چهار چیز نباید بى نیاز باشند:
جانمازى که بر آن نماز بخوانند، انگشترى که در دست نمایند، مسواکى که دندانهاى خود را به وسیله آن مسواک کنند; و تسبیحى از تُربت امام حسین (علیه السلام) که داراى ۳۴ دانه باشد و به وسیله آن ذِکر گوید، که خداوند متعال در مقابل هر دانه آن چهل حَسَنِه در نامه اعمالش ثبت مى نماید; و چنانچه آن را دست گیرد بدون آن که ذِکرى و دعائى بخواند ۲۰ حسنه به او داده مى شود.
۲۲- قالَ (علیه السلام) : صَلوهُ النّوافِلِ قُرْبانٌ اِلَى اللهِ لِکُلِّ مُؤمِن.([۲۲])
فرمود: انجام نمازهاى مستحبّى، هر مؤمنى را به خداوند متعال نزدیک مى نماید.
۲۳- قالَ (علیه السلام) : مَثَلُ الدّنیا مَثَلُ الْحَیَّهِ، مَسُّها لَیِّنٌ وَ فى جَوْفِهَا السَّمُّ الْقاتِلِ، یَحْذَرُهَاالرِّجالُ ذَوِى الْعُقُولِ وَ یَهْوى اِلَیْهَاالصِّبْیانُ بِأیْدیهِمْ.([۲۳])
فرمود: مَثَل دنیا همانند مار است که پوست ظاهر آن نرم و لطیف و خوشرنگ، ولى در درون آن سمّ کشنده اى است که مردان عاقل و هشیار از آن گریزانند و بچّه صفتان و بولهوسان به آن عشق مىورزند.
۲۴- قالَ (علیه السلام) : مَثَلُ الدُّنیا مَثَلُ ماءِالْبَحْرِ کُلَّما شَرِبَ مِنْهُ الْعطْشانُ اِزْدادَ عَطَشاً حَتّى یَقْتُلُهُ.([۲۴])
فرمود: مَثَل دنیا (و اموال و زیورآلات و تجمّلات آن) همانند آب دریا است که انسانِ تشنه، هر چه از آن بیاشامد بیشتر تشنه مى شود و آنقدر میل مى کند تا هلاک شود.
۲۵- قالَ (علیه السلام) : لَیْسَ الْقَبْلَهُ عَلَى الْفَمِ اِلاّ لِلزَّوْجَهِ وَ الْوَلَدِ الصَّغیرِ.([۲۵])
فرمود: بوسیدن لب ها و دهان ـ براى یکدیگر در هر حالتى ـ صحیح نیست مگر براى همسر و یا فرزند کوچک.
۲۶- قالَ (علیه السلام) : مَنْ نَظَرَ بِرَأیْهِ هَلَکَ، وَ مَنْ تَرَکَ أهْلَ بَیْتِ نَبیِّهِ ضَلَّ، وَ مَنْ تَرَکَ کِتابَ اللهِ وَ قَوْلَ نَبیِّهِ کَفَرَ.([۲۶])
فرمود: هرکس به رأى و سلیقه خود اهمیّت دهد و در مسائل دین به آن عمل کند هلاک مى شود، و هرکس اهل بیت پیغمبر صلّى الله علیه وآله وسلّم را رها کند گمراه مى گردد، و هرکس قرآن و سنّت رسول خدا را ترک کند کافر مى باشد.
۲۷- قالَ (علیه السلام) : إنَّ اللهَ لَیُبْغِضُ الْعَبْدَ النَّوّامَ، إنَّ اللهَ لَیُبْغِضُ الْعَبْدَ الْفارِغَ.([۲۷])
فرمود: همانا خداوند دشمن دارد آن بنده اى را که زیاد بخوابد، و دشمن دارد آن بنده اى را که بیکار باشد.
۲۸- قالَ (علیه السلام) : التَّواضُعُ: أنْ تُعْطِیَ النّاسَ ما تُحِبُّ أنْ تُعْطاهُ.([۲۸])
فرمود: تواضع و فروتنى آن است که آن چه دوست دارى، دیگران درباره تو انجام دهند، تو هم همان را درباره دیگران انجام دهى.
۲۹- قالَ (علیه السلام) : یُسْتَحَبُّ غَرامَهُ الْغُلامِ فى صِغَرِهِ لِیَکُونَ حَلیماً فى کِبَرِهِ وَ یَنْبَغى لِلرَّجُلِ أنْ یُوَسِّعَ عَلى عَیالِهِ لِئَلاّ یَتَمَنَّوْا مَوْتَهَ.([۲۹])
فرمود: بهتر است پسر را در دوران کودکى به کارهاى مختلف و سخت، وادار نمائى تا در بزرگى حلیم و بردبار باشد; و بهتر است مرد نسبت به اهل منزل خود دست و دل باز باشد و در حدّ توان رفع نیاز کند تا آرزوى مرگش را ننمایند.
۳۰- قالَ (علیه السلام) : لَیْسَ مِنّا مَنْ لَمْ یُحاسِبْ نَفْسَهُ فى کُلِّ یَوْم، فَإِنْ عَمِلَ حَسَناً إسْتَزادَ اللهَ، وَ إنْ عَمِلَ سَیِّئاً إسْتَغْفَرَاللهَ وَ تابَ اِلَیْهِ.([۳۰])
فرمود: از شیعیان و دوستان ما نیست، کسى که هر روز محاسبه نَفْس و بررسى اعمال خود را نداشته باشد، که اگر چنانچه اعمال و نیّاتش خوب بوده، سعى کند بر آن ها بیفزاید و اگر زشت و ناپسند بوده است، از خداوند طلب مغفرت و آمرزش کند و جبران نماید.
۳۱- قالَ (علیه السلام) : ما مِنْ بَلاء یَنْزِلُ عَلى عَبْد مُؤْمِن، فَیُلْهِمُهُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الدُّعاءَ، إلاّ کانَ کَشْفُ ذلِکَ الْبَلاءِ وَشیکاً، وَ ما مِنْ بَلاء یَنْزِلُ عَلى عَبْد مُؤْمِن فَیُمْسِکُ عَنِ الدُّعاءِ إلاّ کانَ ذلِکَ الْبَلاءُ طَویلاً، فَإذا نَزَلَ الْبَلاءُ فَعَلَیْکُمْ بِالدُّعاءِ، وَ التَّضَرُّعِ إلَى اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.([۳۱])
فرمود: بلائ و گرفتارى بر مؤمنى وارد نمى شود مگر آن که خداوند جلّ و على بر او الهام مى فرستد که به درگاه بارى تعالى دعا نماید; و آن بلا سریع بر طرف خواهد شد.
و چنانچه از دعا خود دارى نماید، آن بلا و گرفتارى طولانى گردد.
پس هر گاه فتنه و بلائى بر شما وارد شود، به درگاه خداوند مهربان دعا و زارى نمائید.
۳۲- قالَ (علیه السلام) : ما فِى الْمیزانِ شَیْیءٌ أثْقَلُ مِنَ الصَّلاهِ عَلى مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمّد.([۳۲])
فرمود: در میزان الهى نیست عمل و چیزى، سنگین تر از ذکر صلوات بر محمّد و اهل بیتش (صلوات الله علیهم اجمعین).
۳۳- قالَ (علیه السلام) : قَلیلُ الْعَمَلِ مِنَ الْعاقِلِ مَقْبُونٌ مُضاعَفٌ وَ کَثیرُالْعَمَلِ مِنْ أهْلِ الْهَوى وَالْجَهْلِ مَرْدُودٌ.([۳۳])
فرمود: اعمال شخص عاقل مقبول است و چند برابر أجر خواهد داشت گرچه قلیل باشد، ولى شخص نادان و هوسران گرچه زیادکار و خدمت و عبادت کند پذیرفته نخواهد بود.
۳۴- قالَ (علیه السلام) : وَشَعْرُ الْجَسَدِ إذا طالَ قَطَعَ ماءَ الصُّلْبِ، وَأرْخىَ الْمَفاصِلَ، وَ وَرِثَ الضَّعْفَ وَالسِلَّ، وَ إنَّ النُّورَهَ تَزیدُ فِى ماءِالصُّلْبِ، وَ تُقَّوِى الْبَدَنَ، وَتَزیدُ فى شَخْمِ الْکُلْیَتَیْنِ، وَ تَسْمِنُ الْبَدَنَ.([۳۴])
فرمود: موهاى بدن ـ زیر بغل و اطراف عورت ـ چنانچه بلند شود سبب قطع و کمبود آب کمر، سستى مفاصل استخوان و ضعف سینه و گلو خواهد شد، استعمال نوره سبب تقویت تمامى آن ها مى باشد.
۳۵- قالَ (علیه السلام) : ثَلاثَهٌ یَجْلُونَ الْبَصَرَ: النَّظَرُ إلَى الخُضْرَهِ، وَ النَّظَرُ إلَى الْماءِالْجارى، وَ النَّظَرُ إلَى الْوَجْهِ الْحَسَنِ.([۳۵])
فرمود: سه چیز بر نورانیّت چشم مى افزاید: نگاه بر سبزه، نگاه بر آب جارى و نگاه به صورت زیبا.
۳۶- قالَ (علیه السلام) : إنَّ الاْرْضَ لا تَخُلُو مِنْ حُجَّه، وَ أنَا وَ اللهِ ذلِکَ الْحُجَّهُ.([۳۶])
فرمود: همانا زمین در هیچ موقعیّتى خالى از حجّت خدا نیست و به خدا سوگند که من خلیفه و حجّت خداوند هستم.
۳۷- قالَ (علیه السلام) : ألْمُؤْمِنُ مِثْلُ کَفَّتَىِ الْمیزانِ کُلَّما زیدَ فى ایمانِهِ زیدَ فى بَلائِهِ.([۳۷])
فرمود: مؤمن همانند دو کفّه ترازو است، که هر چه ایمانش افزوده شود بلاها و آزمایشاتش بیشتر مى گردد.
۳۸- قالَ (علیه السلام) : إنَّما أمِرْتُمْ أنْ تَسْئَلُوا، وَ لَیْسَ عَلَیْنَا الْجَوابُ، إنَّما ذلِکَ إلَیْنا.([۳۸])
فرمود: شماها مأمور شده اید که ـ از ما اهل بیت رسول الله ـ سؤال کنید، ولیکن جواب و پاسخ آن ها بر ما واجب نیست بلکه اگر مصلحت بود پاسخ مى دهیم وگرنه ساکت مى باشیم.
۳۹- قالَ (علیه السلام) : ما ذِئْبانِ ضارِبانِ فى غَنَم قَدْ غابَ عَنْهُ رُعاؤُها، بِأضَرَّ فى دینِ مُسْلِم مِنْ حُبِّ الرِّیاسَهِ.([۳۹])
فرمود: خطر و ضرر علاقه به ریاست براى مسلمان بیش از دو گرگ درّنده اى است، به گله گوسفندى که چوپان ندارند حمله کنند.
۴۰- قالَ (علیه السلام) : الإیمانُ فَوْقَ الاْسْلامِ بِدَرَجَه، وَالتَّقْوى فَوْقَ الإیمانِ بِدَرَجَه، وَ الْیَقینُ فَوْقَ التَّقْوى بِدَرَجَه، وَ ما قُسِّمَ فِى النّاسِ شَیْیءٌ أقَلُّ مِنَ الْیَقینِ.([۴۰])
فرمود: ایمان، یک درجه از اسلام بالاتر است; تقوى نیز، یک درجه از ایمان بالاتر; یقین، یک درجه از تقوى بالاتر و برتر مى باشد و درجه اى کمتر از مرحله یقین در بین مردم ثمره بخش نخواهد بود. 
________________________________________
[۱] - کافى: ج ۱، ص ۵۰، ح ۱۱، أعیان الشیعه: ج ۲، ص ۹، نزهه النّاظر: ص ۱۲۱، ح ۱.
[۲] - اصول کافی: ج ۲، ص ۴۷۱، ح ۲. وسائل الشّیعه: ج ۷، ص ۴۴، ح ۸۶۷۴.
[۳] - کافی: ج ۸، ص ۲۷۳، ح ۴۰۹. وسائل الشّیعه: ج ۲، ص ۴۰۸، ح ۲۴۹۰. بحار: ج ۵۹، ص ۶۸، ح ۱۸.
[۴] - نزهه النّاظر و تنبیه الخاطر حلوانى: ص ۱۲۲، ح ۲.
[۵] - تهذیب الأحکام: ج ۶، ص ۳۵۰، ح ۹۹۱، وافى: ج ۴، ص ۴۳۳، ح ۲۲۷۳.
[۶] - تحف العقول: ص ۲۹۱، بحارالأنوار: ج ۱، ص ۱۵۰، ضمن ح ۳۰.
[۷] - نزهه الناظر و تنبیه الخاطر: ص ۱۲۳، ح ۱۳، بحارالأنوار: ج ۷۵، ص ۱۴۰، ح ۳۷.
[۸] - نزهه الناظر و تنبیه الخاطر: ص ۱۲۴، ح ۱۵.
[۹] - تحف العقول: ص ۲۱۳، بحارالأنوار: ج ۱، ص ۱۵۴، ضمن ح ۳۰، و ج ۷۵، ص ۳۱۲، ضمن ح ۱.
[۱۰] - وسائل الشّیعه: ج ۲، ص ۵۲، ح ۱۴۵۴.
[۱۱] - وسائل الشّیعه: ج ۱۲، ص ۱۱۸، ح ۱۵۸۱۲.
[۱۲] - وسائل الشیعه: ج ۲۵، ص ۷۸، ح ۲۱۲۴۰.
[۱۳]- تحف العقول: ص ۳۸۸، س ۱۷، بحارالأنوار: ج ۷۵، ص ۳۰۳، ضمن حدیث ۲۵.
[۱۴] - اصول کافى: ج ۱، ص ۳۸، بحارالأنوار: ج ۸۲، ص ۱۷۷، ح ۱۸.
[۱۵] - کتاب التمحیص: ص ۵۵، ح ۱۰۹، بحار الأنوار: ج ۶۴، ح ص ۲۴۲، ح ۷۹.
[۱۶] - بحارالأنوار: ج ۷۵، ص ۳۲۷، ضمن ح ۴.
[۱۷] - تحف العقول: ص ۲۹۷، بحارالأنوار: ج ۷۵، ص ۳۲۷، ضمن ح ۴.
[۱۸] - تحف العقول: ص ۳۰۴، بحارالأنوار: ج ۲، ص ۲۱، ح ۶۲، و ج ۷۵، ص ۳۲۵، ح ۲.
[۱۹] - تحف العقول: ص ۳۰۲، بحارالأنوار: ج ۱۰، ص ۲۴۷، ح ۱۳.
[۲۰] - تحف العقول: ص ۳۰۳ و ص ۲۰۹.
[۲۱] - تهذیب الأحکام: ۶/۷۵، ح ۱۴۷، بحار الأنوار: ۱۰۱/۱۳۲، ح ۶۱.
[۲۲] - وسائل الشیعه: ح ۴ ص ۷۳، ح ۴۵۴۷.
[۲۳] - تحف العقول: ص ۲۹۲، بحارالأنوار: ج ۱، ص ۱۵۲، ضمن ح ۳۰.
[۲۴] - تحف العقول: ص ۲۹۲، بحارالأنوار: ج ۱، ص ۱۵۲، ضمن ح ۳۰.
[۲۵] - تحف العقول: ص ۳۰۲، بحارالأنوار: ج ۱۰، ص ۲۴۶، ح ۱۲.
[۲۶] - اصول کافى: ج ۱ ص ۷۲ ح ۱۰.
[۲۷] - وسائل الشّیعه ج ۱۷ ص ۵۸ ح ۴.
[۲۸] - وسائل الشّیعه: ج ۱۵، ص ۲۷۳، ح ۲۰۴۹۷.
[۲۹] - وسائل الشّیعه: ج ۲۱، ص ۴۷۹، ح ۲۷۸۰۵.
[۳۰] - وسائل الشّیعه: ج ۱۶، ص ۹۵، ح ۲۱۰۷۴.
[۳۱] - الکافی: ج ۲، ص ۴۷۱، ح ۲، وسائل الشّیعه: ج ۷، ص ۴۴،ح ۸۶۷۴.
[۳۲] - أصول کافى: ج ۲، ص ۴۹۴، ح ۱۵.
[۳۳] - تحف العقول: ص ۲۸۶، بحارالأنوار: ج ۷۰، ص ۱۱۱، ح ۱۴.
[۳۴] - وسائل الشّیعه: ج ۲، ص ۶۵، ح ۱۴۹۹.
[۳۵] - وسائل الشّیعه: ج ۵، ص ۳۴۰، ح ۳، محاسن برقى: ص ۶۲۲، ح ۶۹.
[۳۶] - کافى ج ۱ ص ۱۷۹ ح ۹.
[۳۷] - تحف العقول: ص ۳۰۱، بحارالأنوار: ج ۷۸، ص ۳۲۰، ضمن ح ۳.
[۳۸] - مستدرک الوسائل: ج ۱۷، ص ۲۷۸، ح ۳۵.
[۳۹] - وسائل الشّیعه: ج ۱۵، ص ۳۵۰، ح ۱، مستدرک: ج ۱۱، ص ۳۸۱، ح ۱.

[۴۰] - وافى: ج ۴، ص ۱۴۵، ح ۱، بحارالأنوار: ج ۶۷، ص ۱۳۶، ح ۲.



*****************************************************

همه ائمه اطهار علیهم السلام به استثناى وجود مقدس حضرت حجت عجل الله تعالى فرجه که در قید حیات هستند،شهید از دنیا رفته‏اند،هیچ کدام از آنها با مرگ طبیعى و با اجل طبیعى و یا با یک بیمارى عادى از دنیا نرفته‏اند،و این یکى از مفاخر بزرگ آنهاست.اولا خودشان همیشه آرزوى شهادت در راه خدا را داشتند که ما مضمون آن را در دعاهایى که آنها به ما تعلیم داده‏اند و خودشان مى‏خوانده‏اند مى ‏بینیم.



على علیه السلام مى‏فرمود:من تنفر دارم از اینکه در بستر بمیرم،هزار ضربت‏شمشیر بر من وارد بشود بهتر است از این که آرام در بستر بمیرم.و ما هم در دعاها و زیاراتى که آنها را زیارت مى‏کنیم یکى از فضائل آنان را که یادآورى مى‏کنیم همین است که آنها از زمره شهدا هستند و شهید از دنیا رفته‏اند.جمله‏اى که در آغاز سخنم خواندم از زیارت جامعه کبیره است که مى‏خوانیم:«انتم الصراط الاقوم و السبیل الاعظم و شهداء دار الفناء و شفعاء دار البقاء»شما راست‏ترین راهها و بزرگترین شاهراهها هستید.شما شهیدان این جهان و شفیعان آن جهانید.
در اصطلاح،«شهید»لقب وجود مقدس امام حسین علیه السلام است و ما معمولا ایشان را به لقب‏«شهید»مى‏خوانیم:«الحسین الشهید».همان طور که لقب امام صادق را مى‏گوییم‏«جعفر الصادق‏»و لقب امام موسى بن جعفر را مى‏گوییم‏«موسى الکاظم‏»،لقب سید الشهداء«الحسین الشهید»است.ولى این بدان معنى نیست که در میان ائمه ما تنها امام حسین است که شهید است.همان طور که اگر موسى بن جعفر را مى‏گوییم‏«الکاظم‏»معنایش این نیست که سایر ائمه کاظم نبوده‏اند (۲) ،یا اگر به امام رضا مى‏گوییم «الرضا»معنایش این نیست که دیگران مصداق‏«الرضا»نیستند،و یا اگر به امام صادق مى‏گوییم:«الصادق‏»معنایش این نیست که دیگران العیاذ بالله صادق نیستند،همچنین اگر ما به حضرت سید الشهداء علیه السلام مى‏گوییم‏«الشهید»،معنایش این نیست که ائمه دیگر ما شهید نشده‏اند.
تاثیر مقتضیات زمان در شکل مبارزه
اینجا این سخن به میان مى‏آید که سایر ائمه چرا شهید شدند؟آنها که تاریخ نشان نمى‏دهد که در مقابل دستگاههاى جور زمان خودشان قیام کرده و شمشیر کشیده باشند،آنها که ظاهر سیره‏شان نشان مى‏دهد که روششان با روش امام حسین متفاوت بوده است.بسیار خوب،امام حسین شهید شد،چرا امام حسین شهید بشود؟چرا امام سجاد شهید بشود؟چرا امام باقر و امام صادق و امام کاظم شهید بشوند؟و همین طور سایر ائمه.
جواب این است:اشتباه است اگر ما خیال کنیم روش سایر ائمه با روش امام حسین در این جهت اختلاف و تفاوت داشته است.برخى این طور خیال مى‏کنند،مى‏گویند:در میان ائمه، امام حسین بنایش بر مبارزه با دستگاه جور زمان خود بود ولى سایر ائمه این اختلاف را داشتند که مبارزه نمى‏کردند.اگر این جور فکر کنیم سخت اشتباه کرده‏ایم.تاریخ خلافش را مى‏گوید و قرائن و دلایل همه بر خلاف است.بله،اگر ما مطلب را جور دیگرى تلقى کنیم،که همین جور هم هست،هیچ وقت‏یک مسلمان واقعى،یک مؤمن واقعى-تا چه رسد به مقام مقدس امام-امکان ندارد که با دستگاه ظلم و جور زمان خودش سازش کند و واقعا بسازد، یعنى خودش را با آن منطبق کند،بلکه همیشه با آنها مبارزه مى‏کند.تفاوت در این است که شکل مبارزه فرق مى‏کند.یک وقت مبارزه علنى است،اعلان جنگ است،مبارزه با شمشیر است.
این یک شکل مبارزه است.و یک وقت،مبارزه هست ولى نوع مبارزه فرق مى‏کند.در این مبارزه هم کوبیدن طرف هست،لجنمال کردن طرف هست،منصرف کردن مردم از ناحیه او هست،علنى کردن باطل بودن او هست،جامعه را بر ضد او سوق دادن هست،ولى نه به صورت شمشیر کشیدن.
این است که مقتضیات زمان در شکل مبارزه مى‏تواند تاثیر بگذارد.هیچ وقت مقتضیات زمان در این جهت نمى‏تواند تاثیر داشته باشد که در یک زمان سازش با ظلم جایز نباشد ولى در زمان دیگر سازش با ظلم جایز باشد.خیر،سازش با ظلم هیچ زمانى و در هیچ مکانى و به هیچ شکلى جایز نیست،اما شکل مبارزه ممکن است فرق کند.ممکن است مبارزه علنى باشد، ممکن است مخفیانه و زیر پرده و در استتار باشد.تاریخ ائمه اطهار عموما حکایت مى‏کند که همیشه در حال مبارزه بوده‏اند.اگر مى‏گویند مبارزه در حال تقیه،[مقصود سکون و بى تحرکى نیست].«تقیه‏»از ماده‏«وقى‏»است،مثل تقوا که از ماده‏«وقى‏»است.تقیه معنایش این است:در یک شکل مخفیانه‏اى،در یک حالت استتارى از خود دفاع کردن،و به عبارت دیگر سپر به کار بردن، هر چه بیشتر زدن و هر چه کمتر خوردن،نه دست از مبارزه برداشتن،حاشا و کلا.
روى این حساب است که ما مى‏بینیم همه ائمه اطهار این افتخار را-آرى این افتخار را-دارند که در زمان خودشان با هیچ خلیفه جورى سازش نکردند و همیشه در حال مبارزه بودند.شما امروز بعد از هزار و سیصد سال-و بیش از هزار و سیصد سال،یا براى بعضى از ائمه اندکى کمتر:هزار و دویست و پنجاه سال،هزار و دویست و شصت‏سال،هزار و دویست و هفتاد سال-مى‏بینید خلفایى نظیر عبد الملک مروان(از قبل از عبد الملک مروان تا عبد الملک مروان،اولاد عبد الملک،پسر عموهاى عبد الملک،بنى العباس،منصور دوانیقى،ابو العباس سفاح،هارون الرشید،مامون و متوکل)از بد نام‏ترین افراد تاریخند.در میان ما شیعه‏ها که قضیه بسیار روشن است،حتى در میان اهل تسنن،اینها لجنمال شده‏اند.چه کسى اینها را لجنمال کرده است؟اگر مقاومت ائمه اطهار در مقابل اینها نبود،و اگر نبود که آنها فسقها و انحرافهاى آنان را بر ملا مى‏کردند و غاصب بودن و نالایق بودن آنها را به مردم گوشزد مى‏نمودند،آرى اگر این موضوع نبود،امروز ما هارون و مخصوصا مامون را در ردیف قدیسین مى‏شمردیم.اگر ائمه،باطن مامون را آشکار نمى‏کردند و وى را معرفى کامل نمى‏نمودند، مسلم او یکى از قهرمانان بزرگ علم و دین در دنیا تلقى مى‏شد.
بحث ما در موجبات شهادت امام موسى بن جعفر علیهما السلام است.چرا موسى بن جعفر را شهید کردند؟اولا اینکه موسى بن جعفر شهید شده است از مسلمات تاریخ است و هیچ کس انکار نمى‏کند.بنا بر معتبرترین و مشهورترین روایات،موسى بن جعفر علیه السلام چهار سال در کنج‏سیاهچالهاى زندان بسر برد و در زندان هم از دنیا رفت،و در زندان،مکرر به امام پیشنهاد شد که یک معذرتخواهى و یک اعتراف زبانى از او بگیرند،و امام حاضر نشد.این متن تاریخ است.
امام در زندان بصره
امام در یک زندان بسر نبرد،در زندانهاى متعدد بسر برد.او را از این زندان به آن زندان منتقل مى‏کردند،و راز مطلب این بود که در هر زندانى که امام را مى‏بردند،بعد از اندک مدتى زندانبان مرید مى‏شد.اول امام را به زندان بصره بردند.عیسى بن جعفر بن ابى جعفر منصور،یعنى نوه منصور دوانیقى والى بصره بود.امام را تحویل او دادند که یک مرد عیاش کیاف و شرابخوار و اهل رقص و آواز بود.به قول یکى از کسان او«این مرد عابد و خدا شناس را در جایى آوردند که چیزها به گوش او رسید که در عمرش نشنیده بود.»در هفتم ماه ذى الحجه سال ۱۷۸ امام را به زندان بصره بردند،و چون عید قربان در پیش بود و ایام به اصطلاح جشن و شادمانى بود،امام را در یک وضع بعدى(از نظر روحى)بردند.مدتى امام در زندان او بود.کم کم خود این عیسى بن جعفر علاقه‏مند و مرید شد.او هم قبلا خیال مى‏کرد که شاید واقعا موسى بن جعفر همان طور که دستگاه خلافت تبلیغ مى‏کند مردى است‏یاغى که فقط هنرش این است که مدعى خلافت است،یعنى عشق ریاست‏به سرش زده است.دید نه،او مرد معنویت است و اگر مساله خلافت‏براى او مطرح است از جنبه معنویت مطلب مطرح است نه اینکه یک مرد دنیا طلب باشد.بعدها وضع عوض شد.دستور داد یک اتاق بسیار خوبى را در اختیار امام قرار دادند و رسما از امام پذیرایى مى‏کرد.هارون محرمانه پیغام داد که کلک این زندانى را بکن.جواب داد من چنین کارى نمى‏کنم.اواخر،خودش به خلیفه نوشت که دستور بده این را از من تحویل بگیرند و الا خودم او را آزاد مى‏کنم،من نمى‏توانم چنین مردى را به عنوان یک زندانى نزد خود نگاه دارم.چون پسر عموى خلیفه و نوه منصور بود،حرفش البته خریدار داشت.
امام در زندانهاى مختلف
امام را به بغداد آوردند و تحویل فضل بن ربیع دادند.فضل بن ربیع،پسر«ربیع‏»حاجب معروف است (۳).هارون امام را به او سپرد.او هم بعد از مدتى به امام علاقه‏مند شد،وضع امام را تغییر داد و یک وضع بهترى براى امام قرار داد.جاسوسها به هارون خبر دادند که موسى بن جعفر در زندان فضیل بن ربیع به خوشى زندگى مى‏کند،در واقع زندانى نیست و باز مهمان است. هارون امام را از او گرفت و تحویل فضل بن یحیاى برمکى داد.فضل بن یحیى هم بعد از مدتى با امام همین طور رفتار کرد که هارون خیلى خشم گرفت و جاسوس فرستاد.رفتند و تحقیق کردند،دیدند قضیه از همین قرار است،و بالاخره امام را گرفت و فضل بن یحیى مغضوب واقع شد.بعد پدرش یحیى برمکى،این وزیر ایرانى علیه ما علیه،براى اینکه مبادا بچه‏هایش از چشم هارون بیفتند که دستور هارون را اجرا نکردند،در یک مجلسى سر زده از پشت‏سر هارون فت‏سرش را به گوش هارون گذاشت و گفت:اگر پسرم تقصیر کرده است،من خودم حاضرم هر امرى شما دارید اطاعت کنم،پسرم توبه کرده است،پسرم چنین،پسرم چنان.بعد آمد به بغداد و امام را از پسرش تحویل گرفت و تحویل زندانبان دیگرى به نام سندى بن شاهک داد که مى‏گویند اساسا مسلمان نبوده،و در زندان او خیلى بر امام سخت گذشت،یعنى دیگر امام در زندان او هیچ روى آسایش ندید.
در خواست هارون از امام
در آخرین روزهایى که امام زندانى بود و تقریبا یک هفته بیشتر به شهادت امام باقى نمانده بود،هارون همین یحیى برمکى را نزد امام فرستاد و با یک زبان بسیار نرم و ملایمى به او گفت از طرف من به پسر عمویم سلام برسانید و به او بگویید بر ما ثابت‏شده که شما گناهى و تقصیرى نداشته‏اید ولى متاسفانه من قسم خورده‏ام و قسم را نمى‏توانم بشکنم.من قسم خورده‏ام که تا تو اعتراف به گناه نکنى و از من تقاضاى عفو ننمایى،تو را آزاد نکنم.هیچ کس هم لازم نیست‏بفهمد.همین قدر در حضور همین یحیى اعتراف کن،حضور خودم هم لازم نیست،حضور اشخاص دیگر هم لازم نیست،من همین قدر مى‏خواهم قسمم را نشکسته باشم،در حضور یحیى همین قدر تو اعتراف کن و بگو معذرت مى‏خواهم،من تقصیر کرده‏ام. خلیفه مرا ببخشد،من تو را آزاد مى‏کنم،و بعد بیا پیش خودم چنین و چنان.
حال روح مقاوم را ببینید.چرا اینها«شفعاء دار الفناء»هستند؟چرا اینها شهید مى‏شدند؟در راه ایمان و عقیده‏شان شهید مى‏شدند،مى‏خواستند نشان بدهند که ایمان ما به ما اجازه[همگامى با ظالم را]نمى‏دهد.جوابى که به یحیى داد این بود که فرمود:«به هارون بگو از عمر من دیگر چیزى باقى نمانده است،همین‏»که بعد از یک هفته آقا را مسموم کردند.
علت دستگیرى امام
حال چرا هارون دستور داد امام را بگیرند؟براى اینکه به موقعیت اجتماعى امام حسادت مى‏ورزید و احساس خطر مى‏کرد،با اینکه امام هیچ در مقام قیام نبود،واقعا کوچکترین اقدامى نکرده بود براى آنکه انقلابى بپا کند(انقلاب ظاهرى)اما آنها تشخیص مى‏دادند که اینها انقلاب معنوى و انقلاب عقیدتى بپا کرده‏اند.وقتى که تصمیم مى‏گیرد که ولایتعهد را براى پسرش امین تثبیت کند،و بعد از او براى پسر دیگرش مامون،و بعد از او براى پسر دیگرش مؤتمن،و بعد علما و برجستگان شهرها را دعوت مى‏کند که همه امسال بیایند مکه که خلیفه مى‏خواهد بیاید مکه و آنجا یک کنگره عظیم تشکیل بدهد و از همه بیعت‏بگیرد، فکر مى‏کند مانع این کار کیست؟آن کسى که اگر باشد و چشمها به او بیفتد این فکر براى افراد پیدا مى‏شود که آن که لیاقت‏براى خلافت دارد اوست،کیست؟موسى بن جعفر.وقتى که مى‏آید مدینه،دستور مى‏دهد امام را بگیرند.همین یحیى برمکى به یک نفر گفت:من گمان مى‏کنم خلیفه در ظرف امروز و فردا دستور بدهد موسى بن جعفر را توقیف کنند.گفتند چطور؟گفت من همراهش بودم که رفتیم به زیارت حضرت رسول در مسجد النبى (۴).وقتى که خواست‏به پیغمبر سلام بدهد،دیدم این جور مى‏گوید:السلام علیک یا ابن العم(یا:یا رسول الله).بعد گفت:من از شما معذرت مى‏خواهم که مجبورم فرزند شما موسى بن جعفر را توقیف کنم.(مثل اینکه به پیغمبر هم مى‏تواند دروغ بگوید.)دیگر مصالح این جور ایجاب مى‏کند،اگر این کار را نکنم در مملکت فتنه بپا مى‏شود،براى اینکه فتنه بپا نشود،و به خاطر مصالح عالى مملکت مجبورم چنین کارى را بکنم،یا رسول الله!من از شما معذرت مى‏خواهم. یحیى به رفیقش گفت:خیال مى‏کنم در ظرف امروز و فردا دستور توقیف امام را بدهد.هارون دستور داد جلادهایش رفتند سراغ امام.اتفاقا امام در خانه نبود.کجا بود؟مسجد پیغمبر.وقتى وارد شدند که امام نماز مى‏خواند.مهلت ندادند که موسى بن جعفر نمازش را تمام کند،در همان حال نماز،آقا را کشان کشان از مسجد پیغمبر بیرون بردند که حضرت نگاهى کرد به قبر رسول اکرم و عرض کرد:السلام علیک یا رسول الله،السلام علیک یا جداه،ببین امت تو با فرزندان تو چه مى‏کنند؟!
چرا[هارون این کار را مى‏کند؟]چون مى‏خواهد براى ولایتعهد فرزندانش بیعت‏بگیرد.موسى بن جعفر که قیامى نکرده است.قیام نکرده است،اما اصلا وضع او وضع دیگرى است،وضع او حکایت مى‏کند که هارون و فرزندانش غاصب خلافتند.
سخن مامون
مامون طورى عمل کرده است که بسیارى از مورخین او را شیعه مى‏دانند،مى‏گویند او شیعه بوده است،و بنا بر عقیده من-که هیچ مانعى ندارد که انسان به یک چیزى اعتقاد داشته باشد و بر ضد اعتقادش عمل کند-او شیعه بوده است و از علماى شیعه بوده است.این مرد مباحثاتى با علماى اهل تسنن کرده است که در متن تاریخ ضبط است.من ندیده‏ام هیچ عالم شیعى این جور منطقى مباحثه کرده باشد.چند سال پیش یک قاضى سنى ترکیه‏اى کتابى نوشته بود که به فارسى هم ترجمه شد به نام‏«تشریح و محاکمه درباره آل محمد».در آن کتاب، مباحثه مامون با علماى اهل تسنن درباره خلافت‏بلا فصل حضرت امیر نقل شده است.به قدرى این مباحثه جالب و عالمانه است که انسان کمتر مى‏بیند که عالمى از علماى شیعه این جور عالمانه مباحثه کرده باشد.نوشته‏اند یک وقتى خود مامون گفت:اگر گفتید چه کسى تشیع را به من آموخت؟گفتند چه کسى؟گفت:پدرم هارون.من درس تشیع را از پدرم هارون آموختم.گفتند پدرت هارون که از همه با شیعه و ائمه شیعه دشمن‏تر بود.گفت:در عین حال قضیه از همین قرار است.در یکى از سفرهایى که پدرم به حج رفت،ما همراهش بودیم،من بچه بودم،همه به دیدنش مى‏آمدند،مخصوصا مشایخ،معاریف و کبار،و مجبور بودند به دیدنش بیایند.دستور داده بود هر کسى که مى‏آید،اول خودش را معرفى کند،یعنى اسم خودش و پدرش و اجدادش را تا جد اعلایش بگوید تا خلیفه بشناسد که او از قریش است‏یا از غیر قریش،و اگر از انصار است‏خزرجى است‏یا اوسى.هر کسى که مى‏آمد،اول دربان مى‏آمد نزد هارون و مى‏گفت:فلان کس با این اسم و این اسم پدر و غیره آمده است.روزى دربان آمد گفت آن کسى که به دیدن خلیفه آمده است مى‏گوید:بگو موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب.تا این را گفت،پدرم از جا بلند شد،گفت:بگو بفرمایید،و بعد گفت:همان طور سواره بیایند و پیاده نشوند،و به ما دستور داد که استقبال کنید.ما رفتیم. مردى را دیدیم که آثار عبادت و تقوا در وجناتش کاملا هویدا بود.نشان مى‏داد که از آن عباد و نساک درجه اول است.سواره بود که مى‏آمد،پدرم از دور فریاد کرد:شما را به کى قسم مى‏دهم که همین طور سواره نزدیک بیایید،و او چون پدرم خیلى اصرار کرد یک مقدار روى فرشها سواره آمد.به امر هارون دویدیم رکابش را گرفتیم و او را پیاده کردیم.وى را بالا دست‏خودش نشاند،مؤدب،و بعد سؤال و جوابهایى کرد: عائله‏تان چقدر است؟معلوم شد عائله‏اش خیلى زیاد است.وضع زندگیتان چطور است؟وضع زندگى‏ام چنین است.عوایدتان چیست؟عواید من این است،و بعد هم رفت.وقتى خواست‏برود پدرم به ما گفت:بدرقه کنید،در رکابش بروید، و ما به امر هارون تا در خانه‏اش در بدرقه‏اش رفتیم،که او آرام به من گفت تو خلیفه خواهى شد و من یک توصیه بیشتر به تو نمى‏کنم و آن اینکه با اولاد من بدرفتارى نکن.
ما نمى‏دانستیم این کیست.برگشتیم.من از همه فرزندان جرى‏تر بودم،وقتى خلوت شد به پدرم گفتم این کى بود که تو اینقدر او را احترام کردى؟یک خنده‏اى کرد و گفت:راستش را اگر بخواهى این مسندى که ما بر آن نشسته‏ایم مال اینهاست.گفتم آیا به این حرف اعتقاد دارى؟گفت:اعتقاد دارم.گفتم:پس چرا واگذار نمى‏کنى؟گفت:مگر نمى‏دانى الملک عقیم؟تو که فرزند من هستى،اگر بدانم در دلت‏خطور مى‏کند که مدعى من بشوى،آنچه را که چشمهایت در آن قرار دارد از روى تنت‏بر مى‏دارم.
قضیه گذشت.هارون صله مى‏داد،پولهاى گزاف مى‏فرستاد به خانه این و آن،از پنج هزار دینار زر سرخ،چهار هزار دینار زر سرخ و غیره.ما گفتیم لا بد پولى که براى این مردى که اینقدر برایش احترام قائل است مى‏فرستد خیلى زیاد خواهد بود.کمترین پول را براى او فرستاد: دویست دینار.باز من رفتم سؤال کردم،گفت:مگر نمى‏دانى اینها رقیب ما هستند.سیاست ایجاب مى‏کند که اینها همیشه تنگدست‏باشند و پول نداشته باشند زیرا اگر زمانى امکانات اقتصادى‏شان زیاد شود،یک وقت ممکن است که صد هزار شمشیر علیه پدر تو قیام کند.
نفوذ معنوى امام
از اینجا شما بفهمید که نفوذ معنوى ائمه شیعه چقدر بوده است.آنها نه شمشیر داشتند و نه تبلیغات،ولى دلها را داشتند.در میان نزدیکترین افراد دستگاه هارون،شیعیان وجود داشتند. حق و حقیقت،خودش یک جاذبه‏اى دارد که نمى‏شود از آن غافل شد.امشب در روزنامه‏ها خواندید که ملک حسین گفت من فهمیدم که حتى راننده‏ام با چریکهاست،آشپزم هم از آنهاست.
على بن یقطین وزیر هارون است،شخص دوم مملکت است،ولى شیعه است،اما در حال استتار،و خدمت مى‏کند به هدفهاى موسى بن جعفر ولى ظاهرش با هارون است.دو سه بار هم گزارشهایى دادند،ولى موسى بن جعفر با آن روشن بینى‏هاى خاص امامت زودتر درک کرد و دستورهایى به او داد که وى اجرا کرد و مصون ماند.در میان افرادى که در دستگاه هارون بودند،اشخاصى بودند که آنچنان مجذوب و شیفته امام بودند که حد نداشت ولى هیچ گاه جرات نمى‏کردند با امام تماس بگیرند.
یکى از ایرانیهایى که شیعه و اهل اهواز بوده است مى‏گوید که من مشمول مالیاتهاى خیلى سنگینى شدم که براى من نوشته بودند و اگر مى‏خواستم این مالیاتهایى را که اینها براى من ساخته بودند بپردازم از زندگى ساقط مى‏شدم.اتفاقا والى اهواز معزول شد و والى دیگرى آمد و من هم خیلى نگران که اگر او بر طبق آن دفاتر مالیاتى از من مالیات مطالبه کند،از زندگى سقوط مى‏کنم.ولى بعضى دوستان به من گفتند:این باطنا شیعه است،تو هم که شیعه هستى. اما من جرات نکردم بروم نزد او و بگویم من شیعه هستم،چون باور نکردم.گفتم بهتر این است که بروم مدینه نزد خود موسى بن جعفر(آن وقت هنوز آقا در زندان نبودند)،اگر خود ایشان تصدیق کردند او شیعه است از ایشان توصیه‏اى بگیرم.رفتم خدمت امام.امام نامه‏اى نوشت که سه چهار جمله بیشتر نبود،سه چهار جمله آمرانه،اما از نوع آمرانه‏هایى که امامى به تابع خود مى‏نویسد،راجع به اینکه‏«قضاى حاجت مؤمن و رفع گرفتارى از مؤمن در نزد خدا چنین است و السلام‏».نامه را با خودم مخفیانه آوردم اهواز.فهمیدم که این نامه را باید خیلى محرمانه به او بدهم.یک شب رفتم در خانه‏اش،دربان آمد،گفتم به او بگو که شخصى از طرف موسى بن جعفر آمده است و نامه‏اى براى تو دارد.دیدم خودش آمد و سلام و علیک کرد و گفت:چه مى‏گویید؟گفتم من از طرف امام موسى بن جعفر آمده‏ام و نامه‏اى دارم.نامه را از من گرفت،شناخت،نامه را بوسید،بعد صورت مرا بوسید،چشمهاى مرا بوسید،مرا فورا برد در منزل،مثل یک بچه در جلوى من نشست،گفت تو خدمت امام بودى؟!گفتم بله.تو با همین چشمهایت جمال امام را زیارت کردى؟!گفتم بله.گرفتاریت چیست؟گفتم یک چنین مالیات سنگینى براى من بسته‏اند که اگر بپردازم از زندگى ساقط مى‏شوم.دستور داد همان شبانه دفاتر را آوردند و اصلاح کردند،و چون آقا نوشته بود«هر کس که مؤمنى را مسرور کند،چنین و چنان‏»گفت اجازه مى‏دهید من خدمت دیگرى هم به شما بکنم؟گفتم بله.گفت من مى‏خواهم هر چه دارایى دارم،امشب با تو نصف کنم،آنچه پول نقد دارم با تو نصف مى‏کنم، آنچه هم که جنس است قیمت مى‏کنم،نصفش را از من بپذیر.گفت‏با این وضع آمدم بیرون و بعد در یک سفرى وقتى رفتم جریان را به امام عرض کردم،امام تبسمى کرد و خوشحال شد.
هارون از چه مى‏ترسید؟از جاذبه حقیقت مى‏ترسید.«کونوا دعاه للناس بغیر السنتکم‏» (۵). تبلیغ که همه‏اش زبان نیست،تبلیغ زبان اثرش بسیار کم است،تبلیغ،تبلیغ عمل است.آن کسى که با موسى بن جعفر یا با آباء کرامش و یا با اولاد طاهرینش روبرو مى‏شد و مدتى با آنها بود،اصلا حقیقت را در وجود آنها مى‏دید،و مى‏دید که واقعا خدا را مى‏شناسند،واقعا از خدا مى‏ترسند،واقعا عاشق خدا هستند،و واقعا هر چه که مى‏کنند براى خدا و حقیقت است.
دو سنت معمول میان ائمه علیهم السلام
شما دو سنت را در میان همه ائمه مى‏بینید که به طور وضوح و روشن هویداست.یکى عبادت و خوف از خدا و خدا باورى است.یک خدا باورى عجیب در وجود اینها هست،از خوف خدا مى‏گریند و مى‏لرزند،گویى خدا را مى‏بینند،قیامت را مى‏بینند،بهشت را مى‏بینند،جهنم را مى‏بینند.درباره موسى بن جعفر مى‏خوانیم:حلیف السجده الطویله و الدموع الغزیره (۶) ،یعنى هم قسم سجده‏هاى طولانى و اشکهاى جوشان.تا یک درون منقلب آتشین نباشد که انسان نمى‏گرید.
سنت دومى که در تمام اولاد على علیه السلام[از ائمه معصومین]دیده مى‏شود همدردى و همدلى با ضعفا،محرومان،بیچارگان و افتادگان است.اصلا«انسان‏»براى اینها یک ارزش دیگرى دارد.امام حسن را مى‏بینیم،امام حسین را مى‏بینیم،زین العابدین،امام باقر،امام صادق،امام کاظم و ائمه بعد از آنها،در تاریخ هر کدام از اینها که مطالعه مى‏کنیم،مى‏بینیم اصلا رسیدگى به احوال ضعفا و فقرا برنامه اینهاست،آنهم[به این صورت که]شخصا رسیدگى کنند نه فقط دستور بدهند،یعنى نایب نپذیرند و آن را به دیگرى موکول نکنند.بدیهى است که مردم اینها را مى‏دیدند.
نقشه دستگاه هارون
در مدتى که حضرت در زندان بودند دستگاه هارون نقشه‏اى کشید براى اینکه بلکه از حیثیت امام بکاهد.یک کنیز جوان بسیار زیبایى مامور شد که به اصطلاح خدمتکار امام در زندان باشد.بدیهى است که در زندان،کسى باید غذا ببرد،غذا بیاورد،اگر زندانى حاجتى داشته باشد از او بخواهد.یک کنیز جوان بسیار زیبا را مامور این کار کردند،گفتند:بالاخره هر چه باشد یک مرد است،مدتها هم در زندان بوده،ممکن است نگاهى به او بکند،یا لا اقل بشود متهمش کرد،یک افراد ولگویى بگویند«مگر مى‏شود؟!اتاق خلوت،یک مرد با یک زن جوان! »یکوقت‏خبردار شدند که اصلا در این کنیز انقلاب پیدا شده،یعنى او هم آمده سجاده‏اى[انداخته و مشغول عبادت شده است] (۷).دیدند این کنیز هم شده نفر دوم امام.به هارون خبر دادند که اوضاع جور دیگرى است.کنیز را آوردند،دیدند اصلا منقلب است،حالش حال دیگرى است،به آسمان نگاه مى‏کند،به زمین نگاه مى‏کند.گفتند قضیه چیست؟گفت: این مرد را که من دیدم،دیگر نفهمیدم که من چى هستم،و فهمیدم که در عمرم خیلى گناه کرده‏ام،خیلى تقصیر کرده‏ام،حالا فکر مى‏کنم که فقط باید در حال توبه بسر ببرم،و از این حالش منصرف نشد تا مرد.
بشر حافى و امام کاظم علیه السلام
داستان بشر حافى را شنیده‏اید (۸).روزى امام از کوچه‏هاى بغداد مى‏گذشت.از یک خانه‏اى صداى عربده و تار و تنبور بلند بود،مى‏زدند و مى‏رقصیدند و صداى پایکوبى مى‏آمد.اتفاقا یک خادمه‏اى از منزل بیرون آمد در حالى که آشغالهایى همراهش بود و گویا مى‏خواست‏بیرون بریزد تا مامورین شهردارى ببرند.امام به او فرمود صاحب این خانه آزاد است‏یا بنده؟سؤال عجیبى بود.گفت:از خانه به این مجللى این را نمى‏فهمى؟این خانه‏«بشر»است،یکى از رجال، یکى از اشراف،یکى از اعیان،معلوم است که آزاد است.فرمود:بله،آزاد است،اگر بنده مى‏بود (۹) که این سر و صداها از خانه‏اش بلند نبود.حال،چه جمله‏هاى دیگرى رد و بدل شده است دیگر ننوشته‏اند،همین قدر نوشته‏اند که اندکى طول کشید و مکثى شد.آقا رفتند.بشر متوجه شد که چند دقیقه‏اى طول کشید.آمد نزد او و گفت:چرا معطل کردى؟گفت:یک مردى مرا به حرف گرفت.گفت:چه گفت؟گفت:یک سؤال عجیبى از من کرد.چه سؤال کرد؟از من پرسید که صاحب این خانه بنده است‏یا آزاد؟گفتم البته که آزاد است.بعد هم گفت:بله،آزاد است،اگر بنده مى‏بود که این سر و صداها بیرون نمى‏آمد.گفت:آن مرد چه نشانه‏هایى داشت؟علائم و نشانه‏ها را که گفت،فهمید که موسى بن جعفر است.گفت:کجا رفت؟از این طرف رفت.پایش لخت‏بود،به خود فرصت نداد که برود کفشهایش را بپوشد،براى اینکه ممکن است آقا را پیدا نکند.پاى برهنه بیرون دوید.(همین جمله در او انقلاب ایجاد کرد.)دوید،خودش را انداخت‏به دامن امام و عرض کرد:شما چه گفتید؟امام فرمود:من این را گفتم.فهمید که مقصود چیست. گفت:آقا!من از همین ساعت مى‏خواهم بنده خدا باشم،و واقعا هم راست گفت.از آن ساعت دیگر بنده خدا شد.
این خبرها را به هارون مى‏دادند.این بود که احساس خطر مى‏کرد،مى‏گفت:اینها فقط باید نباشند«وجودک ذنب‏»اصلا بودن تو از نظر من گناه است.امام مى‏فرمود:من چکار کرده‏ام؟ کدام قیام را بپا کردم؟کدام اقدام را کردم؟جوابى نداشتند،ولى به زبان بى زبانى مى‏گفتند: «وجودک ذنب‏»اصلا بودنت گناه است.آنها هم در عین حال از روشن کردن شیعیانشان و محارم و افراد دیگر هیچ کوتاهى نمى‏کردند،قضیه را به آنها مى‏گفتند و مى‏فهماندند،و آنها مى‏فهمیدند که قضیه از چه قرار است.
صفوان جمال و هارون
داستان صفوان جمال را شنیده‏اید.صفوان مردى بود که-به اصطلاح امروز-یک بنگاه کرایه وسائل حمل و نقل داشت که آن زمان بیشتر شتر بود،و به قدرى متشخص و وسائلش زیاد بود که گاهى دستگاه خلافت،او را براى حمل و نقل بارها مى‏خواست.روزى هارون براى یک سفرى که مى‏خواست‏به مکه برود،لوازم حمل و نقل او را خواست.قرار دادى با او بست‏براى کرایه لوازم.ولى صفوان،شیعه و از اصحاب امام کاظم است.روزى آمد خدمت امام و اظهار کرد-یا قبلا به امام عرض کرده بودند-که من چنین کارى کرده‏ام.حضرت فرمود:چرا شترهایت را به این مرد ظالم ستمگر کرایه دادى؟گفت:من که به او کرایه دادم،براى سفر معصیت نبود.چون سفر،سفر حج و سفر طاعت‏بود کرایه دادم و الا کرایه نمى‏دادم.فرمود: پولهایت را گرفته‏اى یا نه؟یا لا اقل پس کرایه‏هایت مانده یا نه؟بله،مانده.فرمود:به دل خودت یک مراجعه‏اى بکن،الآن که شترهایت را به او کرایه داده‏اى،آیا ته دلت علاقه‏مند است که لا اقل هارون این قدر در دنیا زنده بماند که برگردد و پس کرایه تو را بدهد؟گفت:بله.فرمود:تو همین مقدار راضى به بقاى ظالم هستى و همین گناه است.صفوان بیرون آمد.او سوابق زیادى با هارون داشت.یک وقت‏خبردار شدند که صفوان تمام این کاروان را یکجا فروخته است. اصلا دست از این کارش برداشت.بعد که فروخت رفت[نزد طرف قرار داد]و گفت:ما این قرار داد را فسخ مى‏کنیم چون من دیگر بعد از این نمى‏خواهم این کار را بکنم،و خواست‏یک عذرهایى بیاورد.خبر به هارون دادند.گفت:حاضرش کنید.او را حاضر کردند.گفت:قضیه از چه قرار است؟گفت من پیر شده‏ام،دیگر این کار از من ساخته نیست،فکر کردم اگر کار هم مى‏خواهم بکنم کار دیگرى باشد.هارون خبردار شد.گفت:راستش را بگو،چرا فروختى؟گفت: راستش همین است.گفت:نه،من مى‏دانم قضیه چیست.موسى بن جعفر خبردار شده که تو شترها را به من کرایه داده‏اى،و به تو گفته این کار،خلاف شرع است.انکار هم نکن،به خدا قسم اگر نبود آن سوابق زیادى که ما از سالیان دراز با خاندان تو داریم دستور مى‏دادم همین جا اعدامت کنند.
پس اینهاست موجبات شهادت امام موسى بن جعفر علیه السلام.اولا:وجود اینها،شخصیت اینها به گونه‏اى بود که خلفا از طرف اینها احساس خطر مى‏کردند.دوم:تبلیغ مى‏کردند و قضایا را مى‏گفتند،منتها تقیه مى‏کردند،یعنى طورى عمل مى‏کردند که تا حد امکان،مدرک به دست طرف نیفتد.ما خیال مى‏کنیم تقیه کردن،یعنى رفتن و خوابیدن.اوضاع زمانشان ایجاب مى‏کرد که کارشان را انجام دهند،و کوشش کنند مدرک هم دست طرف ندهند، وسیله و بهانه هم دست طرف ندهند یا لا اقل کمتر بدهند.سوم:این روح مقاوم عجیبى که داشتند.عرض کردم که وقتى مى‏گویند:آقا!تو فقط یک عذر خواهى کوچک زبانى در حضور یحیى بکن،مى‏گوید:دیگر عمر ما گذشته است.
یک وقت دیگرى هارون کسى را فرستاد در زندان و خواست از این راه[از امام اعتراف بگیرد]، باز از همین حرفها که ما به شما علاقه‏مندیم،ما به شما ارادت داریم،مصالح ایجاب مى‏کند که شما اینجا باشید و به مدینه نروید و الا ما هم قصدمان این نیست که شما زندانى باشید،ما دستور دادیم که شما را در یک محل امنى در نزدیک خودم نگهدارى کنند،و من آشپز مخصوص فرستادم چون ممکن است که شما به غذاهاى ما عادت نداشته باشید،هر غذایى که مایلید،دستور بدهید برایتان تهیه کنند.مامورش کیست؟همین فضل بن ربیع که زمانى امام در زندانش بوده و از افسران عالیرتبه هارون است.فضل در حالى که لباس رسمى پوشیده و مسلح بود و شمشیرش را حمایل کرده بود رفت زندان خدمت امام.امام نماز مى‏خواند.متوجه شد که فضل بن ربیع آمده.(حال ببینید قدرت روحى چیست!)فضل ایستاده و منتظر است که امام نماز را سلام بدهد و پیغام خلیفه را ابلاغ کند.امام تا نماز را سلام داد و گفت:السلام علیکم و رحمه الله و برکاته،مهلت نداد،گفت:الله اکبر،و ایستاد به نماز.باز فضل ایستاد.بار دیگر نماز امام تمام شد.باز تا گفت:السلام علیکم،مهلت نداد و گفت:الله اکبر.چند بار این عمل تکرار شد.فضل دید نه،تعمد است.اول خیال مى‏کرد که لا بد امام یک نمازهایى دارد که باید چهار رکعت‏یا شش رکعت و یا هشت رکعت پشت‏سر هم باشد،بعد فهمید نه،حساب این نیست که نمازها باید پشت‏سر هم باشد،حساب این است که امام نمى‏خواهد به او اعتنا کند، نمى‏خواهد او را بپذیرد،به این شکل مى‏خواهد نپذیرد.دید بالاخره ماموریتش را باید انجام بدهد،اگر خیلى هم بماند،هارون سوء ظن پیدا مى‏کند که نکند رفته در زندان یک قول و قرارى با موسى بن جعفر بگذارد.این دفعه آقا هنوز السلام علیکم را تمام نکرده بود،شروع کرد به حرف زدن.آقا هنوز مى‏خواست‏بگوید السلام علیکم،او حرفش را شروع کرد.شاید اول هم سلام کرد.هر چه هارون گفته بود گفت.هارون به او گفته بود مبادا آنجا که مى‏روى،بگویى امیر المؤمنین چنین گفته است،به عنوان امیر المؤمنین نگو،بگو پسر عمویت هارون این جور گفت.او هم با کمال تواضع و ادب گفت:هارون پسر عموى شما سلام رسانده و گفته است که بر ما ثابت است که شما تقصیرى و گناهى ندارید،ولى مصالح ایجاب مى‏کند که شما در همین جا باشید و فعلا به مدینه برنگردید تا موقعش برسد،و من مخصوصا دستور دادم که آشپز مخصوص بیاید،هر غذایى که شما مى‏خواهید و دستور مى‏دهید،همان را برایتان تهیه کند.نوشته‏اند امام در پاسخ این جمله را فرمود:«لا حاضر لى مال فینفعنى و ما خلقت‏سؤولا، الله اکبر» (۱۰) مال خودم اینجا نیست که اگر بخواهم خرج کنم از مال حلال خودم خرج کنم، آشپز بیاید و به او دستور بدهم،من هم آدمى نیستم که بگویم جیره بنده چقدر است،جیره این ماه مرا بدهید،من هم مرد سؤال نیستم.این‏«ما خلقت‏سؤولا»همان و«الله اکبر»همان.
این بود که خلفا مى‏دیدند اینها را از هیچ راهى و به هیچ وجهى نمى‏توانند[وادار به]تمکین کنند،تابع و تسلیم کنند،و الا خود خلفا مى‏فهمیدند که شهید کردن ائمه چقدر برایشان گران تمام مى‏شود،ولى از نظر آن سیاست جابرانه خودشان که از آن دیگر دست‏بر نمى‏داشتند،باز آسانترین راه را همین راه مى‏دیدند.
چگونگى شهادت امام
عرض کردم آخرین زندان،زندان سندى بن شاهک بود.یک وقت‏خواندم که او اساسا مسلمان نبوده و یک مرد غیر مسلمان بوده است.از آن کسانى بود که هر چه به او دستور مى‏دادند، دستور را به شدت اجرا مى‏کرد.امام را در یک سیاهچال قرار دادند.بعد هم کوششها کردند براى اینکه تبلیغ کنند که امام به اجل خود از دنیا رفته است.نوشته‏اند که همین یحیى برمکى براى اینکه پسرش فضل را تبرئه کرده باشد،به هارون قول داد که آن وظیفه‏اى را که دیگران انجام نداده‏اند من خودم انجام مى‏دهم.سندى را دید و گفت این کار(به شهادت رساندن امام)را تو انجام بده،و او هم قبول کرد.یحیى زهر خطرناکى را فراهم کرد و در اختیار سندى گذاشت.آن را به یک شکل خاصى در خرمایى تعبیه کردند و خرما را به امام خوراندند و بعد هم فورا شهود حاضر کردند،علماى شهر و قضاه را دعوت کردند(نوشته‏اند عدول المؤمنین را دعوت کردند،یعنى مردمان موجه،مقدس،آنها که مورد اعتماد مردم هستند)، حضرت را هم در جلسه حاضر کردند و هارون گفت:ایها الناس!ببینید این شیعه‏ها چه شایعاتى در اطراف موسى بن جعفر رواج مى‏دهند،مى‏گویند:موسى بن جعفر در زندان ناراحت است،موسى بن جعفر چنین و چنان است.ببینید او کاملا سالم است.تا حرفش تمام شد حضرت فرمود:«دروغ مى‏گوید،همین الآن من مسمومم و از عمر من دو سه روزى بیشتر باقى نمانده است.»اینجا تیرشان به سنگ خورد.این بود که بعد از شهادت امام،جنازه امام را آوردند در کنار جسر بغداد گذاشتند،و مرتب مردم را مى‏آوردند که ببینید!آقا سالم است، عضوى از ایشان شکسته نیست،سرشان هم که بریده نیست،گلویشان هم که سیاه نیست،پس ما امام را نکشتیم،به اجل خودش از دنیا رفته است.سه روز بدن امام را در کنار جسر بغداد نگه داشتند براى اینکه به مردم این جور افهام کنند که امام به اجل خود از دنیا رفته است. البته امام،علاقه‏مند زیاد داشت،ولى آن گروهى که مثل اسپند روى آتش بودند شیعیان بودند.
یک جریان واقعا دلسوزى مى‏نویسند که چند نفر از شیعیان امام،از ایران آمده بودند،با آن سفرهاى قدیم که با چه سختى‏اى مى‏رفتند.اینها خیلى آرزو داشتند که حالا که موفق شده‏اند بیایند تا بغداد،لا اقل بتوانند از این زندانى هم یک ملاقاتى بکنند.ملاقات زندانى که نباید یک جرم محسوب شود،ولى هیچ اجازه ملاقات با زندانى را نمى‏دادند.اینها با خود گفتند:ما خواهش مى‏کنیم،شاید بپذیرند.آمدند خواهش کردند،اتفاقا پذیرفتند و گفتند: بسیار خوب،همین امروز ما ترتیبش را مى‏دهیم،همین جا منتظر باشید.این بیچاره‏ها مطمئن که آقا را زیارت مى‏کنند،بعد بر مى‏گردند به شهر خودشان[و مى‏گویند]که ما توفیق پیدا کردیم آقا را ملاقات کنیم،آقا را زیارت کردیم،از خودشان فلان مساله را پرسیدیم و این جور به ما جواب دادند.همین طور که در بیرون زندان منتظر بودند که به آنها اجازه ملاقات بدهند،یکوقت دیدند که چهار نفر حمال بیرون آمدند و یک جنازه هم روى دوششان است. مامور گفت:امام شما همین است.و لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظیم
_________________________
۱- زیارت جامعه کبیره.
۲- «کاظم‏»یعنى کسى که بر خشم خود مسلط است.
۳- خلفاى عباسى دربانى دارند به نام‏«ربیع‏»که ابتدا حاجب منصور بود،بعد از منصور نیز در دستگاه آنها بود،و بعد پسرش در دستگاه هارون بود.اینها از خصیصین دربار به اصطلاح خلفاى عباسى و فوق العاده مورد اعتماد بودند.
۴- این خاک بر سرها واقعا در عمق دلشان اعتقاد هم داشتند.باور نکنید که این اشخاص اعتقاد نداشتند.اینها اگر بى اعتقاد مى‏بودند اینقدر شقى نبودند،که با اعتقاد بودند و اینقدر شقى بودند.مثل قتله امام حسین که وقتى امام پرسید اهل کوفه چطورند؟فرزدق و چند نفر دیگر گفتند:«قلوبهم معک و سیوفهم علیک‏»دلشان با توست،در دلشان به تو ایمان دارند،در عین حال علیه دل خودشان مى‏جنگند،علیه اعتقاد و ایمان خودشان قیام کرده‏اند و شمشیرهاى اینها بر روى تو کشیده است.واى به حال بشر که مطامع دنیوى،جاه طلبى،او را وادار کند که علیه اعتقاد خودش بجنگد.اینها اگر واقعا به اسلام اعتقاد نمى‏داشتند،به پیغمبر اعتقاد نمى‏داشتند،به موسى بن جعفر اعتقاد نمى‏داشتند و یک اعتقاد دیگرى مى‏داشتند، اینقدر مورد ملامت نبودند و اینقدر در نزد خدا شقى و معذب نبودند،که اعتقاد داشتند و بر خلاف اعتقادشان عمل مى‏کردند.
۵- اصول کافى،باب صدق و باب ورع.
۶- منتهى الآمال،ج ۲/ص ۲۲۲.
۷- چون امام در زندان بود و کارى نداشت،آن کارى که در آنجا مى‏توانست‏بکند فقط عبادت بود و عبادت،یک عبادت طاقت فرسایى که جز با یک عشق فوق العاده امکان ندارد انسان بتواند چنین تلاشى بکند.
۸- ائمه اطهار یک اعمال قدرتهایى مى‏کردند،یعنى طبعا مى‏شد،نه اینکه مى‏خواستند نمایش بدهند.
۹- یعنى اگر بنده خدا مى‏بود.
۱۰- منتهى الآمال،ج ۲/ص‏۲۱۶.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد